امروز یکی از دوستان قدیمی به بابام گفته بود: راستی پسر باجناقت چی شد؟

همینجور که بابا تعریف میکرد صحنه اونروزا اومد جلوی چشمم

سال91بود موعد زایمان خاله رسیده بود وارد اتاق عمل شده بود تا پزشک برسه

دکتر دستور تزریق آمپول میده ولی آمپول اشتباهی زده میشه و.

آمبولی

خون از تمام خروجی های بدن میزنه بیرون بینی دهن گوش و.

علائم حیاتی میره

پزشک متخصص قلب اورژانس جراح عمومی،متخصص ن.شوک قلبی برای برگردوندن و بچه ای که هنوز توی شکم مونده

همسایمون زود اومد،شوهر خالم که آب شد

مسئول بخش و پزشک آب پاکی رو ریختن دستمون که جفتشون از دست میرن

بعد چندین ساعت تلاش و شوک و مادر برمیگرده و بچه بعد اون در کمال تعجب زنده به دنیا میاد

بچه رو میفرستن یه بیمارستان دیگه و مادر ملاقات ممنوع در بخش مخصوص

کمیسیون پزشکی و بابام دربه در دنبال صحبت برای بچه

پنج نفر از بهترین متخصصین استان گفتن این بچه از دست میره 

حتی یکیشون به بابام گفته بود حتی میدونی معجزه زنده موندن برای این بچه یعنی چی؟

یعنی یه بچه ی عقب مونده با مشکل قلبی

حتی یکی از آشنایان که خیلیم آدمای معتقدین و رئیس بخش کودکان بیمارستان بود به مامانم گفته بود،این بچه رو ولش کنین

این عمر نمیکنه،بکنه هم بچه ی سالمی نمیشه پس همین بهتر.

تمام این مدت فقط آقای ف بود که میگفت:توکل کنید به خدا،تا جایی که در توانتونه کار کنید باقیشو بسپرید به خودش

نمیدونم چطور بگم اون چندماه چه ها به ما گذشت چقدر مو سفید شدمادرو بچه هر دو توی دو بیمارستان یکی ملاقات ممنوع و یکی با اپن دستای کوچیکش زیر سرنگ و دستگاه

انقدر بچه اونجا بود که مادر پدر ولشون کرده بودن،چون فکر میکردن میمیرن.و دروغ چرا بعضیام مردن

هنوز صدای ترسناک و ممتد اونجا یادمه،یه صدای خوف که تمام مدت تو اون بخش کودکان پخش میشد

خلاصه کنم:)

میدونید جواب اون آشنا چی بود؟

محمد مصطفی سالمه،از موسیقی و قران و ژیمناستیک و شنا وبگی یاد گرفته و خیلی از همسنای خودش سرحال ترو جلو تره

میدونی معجزه یعنی چی؟؟یعنی توکل،یعنی هرکاری میتونی بکن هرکاری،باقیشو بسپر به خودش


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها