میگن زمانی که حضرت موسی مقابل ساحران فرعون قرار گرفت

  چشمش به مار ها افتاد دلش لرزیدترسید

پیش خودش گفت خدایا نکنه فکر کنن منم سحره کارم،نکنه فک کنن منم جادوگرم و ایمان نیارن
خدا به حضرت موسی خطاب میده:موسی از چی میترسی؟ من هستمتو منو داری!

عصاتو بنداز ترس به دلت راه نده
عصا میفته به یک اژدها تبدیل میشه و تمام مارهارو میبلعه

اونوقت تمام ساحرا زانو میزنن و میگن ما ایمان آوردیم به خدای هارون و موسی:)


+قسم به لحظه ای که شکسته ای و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها